سلام وروجک من ناناسم خوبی
گاهی وقتها حس میکنم تو دلم مثل یه نبض می زنی اما اونقدر که آرومه بابایی میگه تو نیستی
تقریبا چند روزیه که سرما خوردم و بدجور با خودم درگیرم.
راستی روز یکشنبه رفتیم بیمارستان میلاد و جواب آزمایش غربالی که دکتر داده بود رو گرفتیم بعد هم اومدیم که به دکتر نشون بدیم.
موقعی داشت وزن میکرد دوباره وزن ماه پیش رو گفت. بهش گفتم مطمئنی درسته ؟ من اینهمه میخورم یعنی وزنم زیاد نشده . دوباره وزنم کرد و اینبار گفت یک کیلو زیاد کردم. خوب نمی دونم درست بود یا نه؟ شاید ترازوش خربا بود آخه از وقتی شما اومدی و تو دل مامانی خونه کردی یعنی من همش یک کیلو چاق شدم.
به هرحال نوبت بعدی رو برای 5 مهر داد. تو مهرماه مامان بزرگ گفته بود می یایم بریم خرید برای شما. دلم نمیخواد زیاد اذیت بشه و برای دارم سعی میکنم چیزهایی که زیاد ضروری نیست رو نخریم خوبه؟
الهی قربونت برم من. اینبار دارم از خونه خودمون برات می نویسم . دیگه یه جورایی وارد روز سه شنبه شدیم برای همین باید بگم دیروز. صبح که از خواب بیدار شدم چشام اصلا باز نمی شد صدامم یه جورایی مثل خروس شده بود و گرفته بود به بابایی گفتم من نمی یام و اون تنها رفت و منم تا ساعت دوازده و نیم خواب بود حسابی حال داد اساسی.
البته ساعت هشت بیدار شدم و زنگ زدم گفتم که نمی یام .
خلاصه امروز من و تو حسابی وتوپ خوابیدیم.
داشتم فکر میکردم یه روز در میون روزه رو بگیرم من که نمی تونم زیاد تو محل کارم بخورم پس روزه داشتن یا نداشتن چه فرقی با هم داره؟ بعد امروز که خونه بودم و دقیقه به دقیقه گرسنه بودم میخواستم چیز بخورم دیدم نمی شه بهم خیلی فشار می یاد تو روز هیچی نباشه تا موقع افطار من چهار بار تغذیه میکنم. تازه امروز که خونه بودم اینطوری بود تو محل کار که گاهی اونقدر گرسنه میشم اما جا برای خوردن پیدا نمیشه باید یه فکری برای این موضوع بکنم اینجوری که نمی شه؟
خوب عسلکم مواظب خودت باش
ببخش مامانی رو بده و اذیتت میکنه
دوستت داریم.
بی صبرانه هم منتظر در آغوش کشیدن تو وروجک ناناسمونیم .