با گذشت چند ماه هنوز ار نی نی تو زندگی دو نفره ما خبر نیست و هر چی روزها جلوتر می ره نبودش بیشتر حس می شه وکاملا نیاز بهش رو درک می کنم
همیشه دلم می خواست از آقای همی بپرسم اگه یه روز ما بچه دار نشیم اون چکار می کنه ؟؟ تا اینکه دلم رو زدم به دریا و ...
چند روز پیش از آقای همی پرسیدم که اگه ما بچه دار نشیم؟!! .... بعد یکم سکوت و ادامه اش گفتم تو چکار می کنی؟؟
اون هیچی نگفت یه سکوت سنگین
دوباره گفت هر چی خدا بخواد شاید حکمتی داره
اما دلم می خواست یه جوابی بده تا من ادامه اش ازش بپرسم که اگه عیب من بود یا...
می خواستم بهش بگم حقشه اگه من عیب داشتم و نتونستم اونو پدر کنم
می خواستم بهش بگم حقشه که بره ازدواج دوباره کنه من راضی ام اما اون هیچی نگفت هیچی
و من رو دوباره با یه عالمه سوال با یه عالمه اما و اگر با یه عالمه شاید تنها گذاشت
اما گاهی وقتها وقتی دوستام می گن چند ماه طول کشیده یا حتی دکترشون گفته تا یک سال هم ممکنه زمان ببره بازم امیدوار می شم ولی بازم میترسم یعنی خدا واقعا منو لایق مادر شدن می دونه
یعنی خدا می ذاره من طعم لذت بخش مادر شدن رو بچشم
خدایا کمکم کن تنهام نذار