سلام به عزی زدلم به خوبم به نی نی قشگنم. به یه وروجک شیطون دوست داشتنی
وای این چند روز نمی دونی کی کی میکردم بتونم بیام بنویسم گاهی وقتها میشد که بیام حتی صفحه رو هم باز کنم اما حس نوشتن نمی اومد
چند روز پیش یعنی 26 مرداد ماه من و شما به همراه بابایی رفتیم سونوگرافی. بابایی هم می تونست بیاد تو و این خوب بود چون دوست داشتم تو هم ببینه
وقتی وارد اتاق خانم دکتر شدیم من دراز کشیدم رو تخت و بابایی هم نشست رو صندلی ای که مقابل مانیتور بود . خانم دکتر هم شما رو قشنگ برامون اینور و اونور کرد وقتی داشت تصویرت رو تو مانیتور نشون می داد یه لحظه تکون خوردی که به بابایی گفت بیا براتون ابراز احساسات هم میکنه قربونت برم من
بعد صدای قلبت رو گذاشت عین یه اسب که داره با سرعت می دوه وقتی بابایی گفت چقدر سریعه اون گفت که دو برابر ضربان قلب مادر قلبش می زنه .
توی برگه نوشته 143 تا در دقیقه صدای ضربان قب شماست. هوووووووووووووم دوستت دارم.
دیگه سرتو هم نشون داد البته من تو مانیتور زیاد دید نداشتم اما بابایی دید.
تازه بهمون گفت تو کوشمولو چی هستی .وای اونقدر ذوق مرگ شدم. تو پوستم نمی گنجیدم حالا دیگه می دونستم باید بهت بگم .... اما اونجوری همش باید میگفتم وروجکم عزیزکم ملوسکم.
اما حالا میگم ... قشنگم
دیگه الان می دونیم باید دنبال چه اسمی برات باشیم. بابایی هم گفت فعلن به کسی نگیم تو شیطون چی هستی
می خواستم اینجا بنویسم ها اما باز نمی شه دیگه...
قربون هر چی قند عسله من برم...