سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وروجک مامانی و بابایی
نویسنده :  مامان نی نی

آخر اردیبهشت ماه دچار پهلو درد بدی شدم . شب رو به هر طریقی بود تحمل کردم اما صبح که بیدار شدم تا آماده شم بیام سرکار دیدم نمی شه دل دردم داره بیشتر می شه به آقای همی گفتم که حالم خیلی بده و منو ببره دکتر

اومدیم درمانگاه نزدیک خونه اما پزشک متخصص نبود یعنی همه متخصص هاشون ساعت 9 به بعد می اومدن به ناچار به نزد دکتر عمومی رفتیم و اونم یه عالمه آزمایش به صورت اورژانس برامون نوشت و با دادن اون‏ آزمایش ها و نشون دادن جواب بهش گفت که دچاز عفونت شدید کلیه شدم و با اون اوضاع خیلیه که تا الان تحمل کردم آخه گفت اینجور عفونت رو 3 روز بیمارستان بستری می کنن خلاصه اینکه یه سری قرص و آمپول داد به ما تا اگه با استفاده اونا بهبودی حاصل شد که هیچ در غیر اینصورت باید برم بیمارستان

اومدم خونه یه سرم سه ساعته داشتم که تزریق کردم به همراه یه آمپول خیلی قوی که اونم تزریق کردم و چون با تزریق اونا حالم بهتر شد دیگه قرص ها رو استفاده نکردم. تا اینکه اویل خرداد ماه شد و هر چی منتظر این خاله پری شدیم که با پراید قرمزش بیاد نیومد که نیومد و این باعث شد من شک به بارداری کنم ولی بازم تا ده روز تحمل کردم . آخر هفته رو رفته بودم سفر و دائما دچار دل درد می شدم اما چون شک به بارداری کرده بودم درد رو تحمل می کردم و در برابر حرفای آ‍ قای همی که مسکن رو پیشنهاد می داد مقاومت میکردم. تا اینکه به تهران برگشتیم و من خرید یه بیبی چک و امتحانش مطمئن شدم (حالا عکسش رو می ذارم براتون)

فردا رفتم آزمایشگاه و درخواست آزمایش خون کردم . صبح آزمایش رو دادم و عصر جوابش رو گرفتم و با کمال تعجب اعلام شد که جواب مثبته

اصلا انتظار نداشتم هر چی فکر میکردم نطفه این کوچولو ممکنه کی بسته شده باشه به جایی نمی رسیدم. اما شوک بزرگی بود.

چونکه مدتی بود که هر چی کتاب می خوندم در مورد خانواده هایی بود که بچه دار نمی شدن و آخر هم بچه ای رو به فرزندی قبول میکنن و با بزرگتر شدن بچه و فهمیدن موضوع اوضاع و احوال زندگیشون تغییر میکنه

می ترسیدم منم جز یکی از اون شخصیت های داشتان باشم و این برام دردناک بود برای همین وقتی فهمیدم جواب آزمایشم مثبته بدجوری دچار شک شدم.

جواب آزمایش تو دستم بود که وقتی برگشتم آقای همی رو پشت سرم دیدم و به روش لبخند زدم. موقع بالا اومدن از پله ها بهش گفتم خوب مبارک باشه ..

بعدش رفتم پیش یه دکتر متخصص زنان توی همون درمانگاه و موضوع بیماری عفونت و مصرف دارو رو بهش گفتم و اونم بهم اطمینان داد که مشکلی نیست و حتی گفت اون یه دونه آمپولی رو هم که استفاده نکردم استفاده کنم در ضمن قرص فولیک اسید رو هم مصرف کنم. همین طور مصرف روزانه سه لیوان شیر و یه دونه تخم مرغ و مرغ و گوشت و ماهی رو پیشنهاد داد.

حال و هوای خاصی دارم که اصلا قابل وصف نیست با این کوچولو که هنوز هم نمی دونم چیه و فقط آرزوی سلامتی اش رو دارم حرف میزنم و قربون صدقه اش می رم و دلم براش می سوزه که مجبوره گرسنه بمونه آخه من اصلا ناهار های شرکت رو نمی خورم از طری فرصت تهیه غذا تو خونه و آوردنش رو ندارم . امروز نهایت چیزی که خوردم دو فنجون شیر به همراه یه کیک و یه دونه موز بوده.

دارم لحظه شماری میکنم که زودتر برم خونه و به داد این شکم گرسنه برسم. برای من و کوچولوی وجودم دعا کنین.

نمی دونم براش مادر خوبی می شم اما خوشحالم که خدا منو لایق داشتن یکی از فرشته های اسمونیش دونست و بدن من مهمون خونه وجودش کرد. نی نی ناز ما اسفند ماه احتمالا به دنیا می یاد.

خیلی دلم میخواد بدونم الان چند هفته داره شایدم خیلی زوده اخه همون سی اردیبهشت که به خاطر بیماریم سونو داشتم هیچی نشون داده نشد وگرنه اون بهم میگفت که بارداری....

به هرحال خوشحالم بی اندازه زیاد

امیدوارم همه مادرهای چشم انتظار روزی طعم شیرین مادر شدن رو بچشن و اون لحظه رو ببینن خیلی شیرینه...

راستی تا الان به هیچ کس این موضوع رو نگفتم حتی مامانم- تنها کسی که موضوع رو می دونه عطیه اس

احتمالا آخر های تیرماه همه متوجه می شن چون انموقع عروسی دختر خواهر شوهرمه و ....

داداشای نانازم خیلی دوست داشتن دایی بشن این کوچولو اولین نوه خانواده منه همین طور اولین نتیجه تو خانواده پدری وای چقدر از بودنش خوشحالم

خدایا سپاسگزارم ...

 


دوشنبه 88/3/11 ساعت 6:14 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رفتیم یه خونه دیگه...
مسافرت بابایی و دلتنگی مامانی
سرما خوردگی
اولین تکون وروجکمون . . .
بابایی گفته نگیم . . .
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
27518 :کل بازدیدها
9 :بازدید امروز
4 :بازدید دیروز
درباره خودم
وروجک مامانی  و بابایی
مامان نی نی
شلام به همه مامان گلی ها و شلام به نی نی گولی هاشون منم قراره یه مامانی بشم البته اگه خدا بخواد خوب چون از الان یه حس خیلی قشنگ و غریب به نی نی خودم دارم تصمیم گرفتم تمام حرفهامو از زمانی که تصمیم گرفتم این نی نی مهربون بیاد تو زندگیم رو بنویسم ... الهی من قربونش برم که دلم از الان براش تنگ می شه
لوگوی خودم
وروجک مامانی  و بابایی
لوگوی دوستان
لینک دوستان
اینترن کوچولو
آوای آشنا
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
طراح قالب