سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وروجک مامانی و بابایی
نویسنده :  مامان نی نی

وای الان چه جوری بگم فرشته آسمونی من  تکون خورده نمی دونم.

روز پنجشنبه 5 شهریور ماه بود. ده دقیقه مونده بود به اذان صبح. بابایی رو زود بیدار کرده بودم برای خوردن سحری، برای همین یه نیم ساعتی مونده بود تا اذان. سحری رو که خورست بادنجان بود خوردیم و به بابایی گفتم تو برو بخواب برای نماز بیدارت میکنم. بابایی رفت خوابید منم یکم کارامو کردم و دیدم هنوز ده دقیقه دیگه مونده تا اذان رو بگن. برای همین رفتم کنار بابایی و دراز کشیدم. بابایی دستش رو انداخت رو شیمک مامانی بعد به خاطر اون فشار یه دفعه حس کردن یه حبابی تو دلم ترکید بمب

درست مثل یه ظرفی که روی یه شعله در حال جوشه و حباباش از ته ظرف میان رو و میترکن.

اون روز آخرین روز از هفته 18 بود و ما روز جمعه وارد اولین روز هفته نوزدهم می شدیم و برام غیر قابل باور بود که تو توی آخرین روزهای ماه چهار داری خودتو نشون می دی نفسم حبس شده بود. با گفته های دیگرون به این نتیجه رسیده بودم که زودتر از ماه پنج حس نمی شی اما الان ..

وای خدا. بابایی که بیدار شد بهش گفتم. گفت واقعا/گفتم فکر کنم دیده دسته بابایشه خواسته یه خودی نشون بده ..

از اون روز به بعد بابایی هر از گاهی دستش رو میذاره رو شیمک من و میگه الان اینجاس.

شیطون مامان فقط دست بابایی میخواستی که خودتو نشون بدی از الان داری دلبری میکنی برای بابایی آره...

بابایی میگه که اگر تو دخمل بودی اسمت رو من انتخاب کنم اگر پسمل بودی بابایی

من بین اسم های سارا- باران- دینا - راحیل و ستایش موندم کدوم رو برات انتخاب کنم. اول از همه نظرم رو باران اما میترسم تو محیط فامیل خیلی خوب مورد قبول واقع نشه بعد رو دینا و سارا حالا نمی دونم کاش می شد یه جوری خودت رو اسمت نظر می دادی

بابایی فکر کنم اگر پسملی باشی بخواد اسمت رو بذاره محمد سجاد من بهش میگم دوست ندارم بذاری چون اسم پسمل عمه محبوبه جونم سجاد برای همین دوست ندارم اسم تکراری داشته باشیم اما بابایی قبول نمی کنه و میگه کار نداشته باش دیگه دختر بود تو بذار پسرش هم مال من.

اگر پسملی بودی بابایی رو زور میکنم و اسمت رو یا می ذارم امیر علی یا هومن

اول میخواستم بذارم آرتین اما دیدم یه جوری با اینکه معنی اش رو خیلی دوست داشتم اما دیدم وقتی بزرگ بشی همچین یه ذره اسمش بچگونه اس برای همین منصرف شدم. روهام هم دوست دارم اما به هر کی میگم زیاد تایید نمیکنه و بعضی ها که اصلا میگن این اسم هندیه ...

آخیش روزا رو خط  خطی میکنم برای رسیدن روز به روز به تو...

راستی نفیسه جون. دختر عمه زری خدا بیامرز هم یه نی نی داره حسم میگه مال اون دخملیه .. به هرحال امیدوارم هر چی که هست سالم و صالح باشه. اما نی نیش یه ذره شیطون بلاست و مامانیش رو اذیت میکنه . همیشه حالت تهو داره مثل تو ناز نازی من نیست که آروم باشی و به فکر مامانت که .. قربونت برم من. هر روز دستاتو و صورتو تصور میکنم و کلی قربون صدقه ات میرم شیطونکم/

راستی امروز سالروز عقد من و بابایی یعنی سالروز با هم بودنمون و امسال یه  ذره استثنائیه چون تو هم با مایی- برای همین امروز میخوایم بریم و بابایی رو یه ذره بعد از مدتها غافلگیر کنیم. باشه...

یه چیز دیگه اینکه با کلی تحقیق و تفحص تصمیم گرفتم تو رو همین تهران به دنیا بیارم با اینکه بابایی یه ذره مخالفه البته دلیلش رو دوست ندارم ها اما خوب دوست داشتم می شد به نظرش عمل کنم اما نمیشه فعلاً

 

مواظب خودت باش مامانی با اینکه من خیلی بدم و تغذیه خوبی ندارم و می دونم تو هم چیزی پیدا نمی کنی که ازش بخوای تغذیه کنی تقاضای بیجاییه اگر بخام خوب رشد کنی و توپولی بشی اما خوب ماه رمضونه و نمی شه دیگه... ولی بازم سعی میکنم که بهترین تغذیه رو داشته باشم. دوستت داریم ... من و بابایی عاشقتیم.


شنبه 88/6/7 ساعت 3:46 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رفتیم یه خونه دیگه...
مسافرت بابایی و دلتنگی مامانی
سرما خوردگی
اولین تکون وروجکمون . . .
بابایی گفته نگیم . . .
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
27477 :کل بازدیدها
10 :بازدید امروز
4 :بازدید دیروز
درباره خودم
وروجک مامانی  و بابایی
مامان نی نی
شلام به همه مامان گلی ها و شلام به نی نی گولی هاشون منم قراره یه مامانی بشم البته اگه خدا بخواد خوب چون از الان یه حس خیلی قشنگ و غریب به نی نی خودم دارم تصمیم گرفتم تمام حرفهامو از زمانی که تصمیم گرفتم این نی نی مهربون بیاد تو زندگیم رو بنویسم ... الهی من قربونش برم که دلم از الان براش تنگ می شه
لوگوی خودم
وروجک مامانی  و بابایی
لوگوی دوستان
لینک دوستان
اینترن کوچولو
آوای آشنا
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
طراح قالب